پدیدآورنده: الناز نجفی
در لغتنامهها کاشی را نوعی خشت معرفی میکنند که «آنرا نقاشی کرده و آبگینه ساییده بر رویش میمالند و بپزند چنانکه شبیه به چینی شود» و در ایران بهترین آن را مخصوص کاشان میدانند. گویی نسبت مشهور چینی با چین در کاشی و کاشان هم منعکس است. همچنانکه از هزار و صد سال پیش گفتهاند «کاشان شهری خرم و آباد است که ظرایف کاشی که از آنجا به جایها میبرند مثال آن هیچجا نیست». اما چرا برترین جوهریان اهل کاشان بودند؟ چرا سفال مینایی اختصاص به کاشان داشت و برترین نمونههای سفال دوآتشه در کاشان پدید آمد؟
ابداع لعاب به اندازۀ ابداع سفال شگفتانگیز بود. رنگ لعاب محصول فرایندی شیمیایی است. درخشندگی لعاب بر اثر محتویاتِ فلزی خاک است. سفالینههای خاکستریرنگ با لعاب درخشان اولین نوع سفالهای لعابی بود.
شگفتانگیزیِ رنگهای درخشندۀ لعاب گواهی میدهد که سفالگری نوعی تصرف در مواد طبیعی به قصد تبدیل آنها به جوهری مقاومتر، صیقلیتر و درخشانتر، و نتیجتاً نه فعالیتی فیزیکی، بلکه بیشتر طی فرایندی شیمیایی (کیمیاوی) بود که با هدف اعتلای مواد به جواهر انجام میشد.
تبدیل گِل به سنگ (سفال) در کوره از هزارههای دور نه برای رفع حوائج روزمره که تنها گام نخست از تبدیل سفال به حجری عالیتر بود. بیعلت نیست که سراغ فنون کاشیگری را باید در جواهرنامهها از جمله جواهرنامۀ نظامی و عرایس الجواهر گرفت. چنانکه سفالگران تا رسیدن به تلاویحی که رنگی زرد نظیر زر، نقره، لاجورد، لونی سبز نظیر زمرد یا فیروزهای داشت از پای ننشستند.
واژۀ هندوآریایی کهن «کس» (خراشیدن، ساییدن) با «کاس» (درخشیدن)، «کاسه» (زینت درخشان، سنگ بهادار) و نیز واژۀ پارسی باستان «کاسکه» (سنگ لاجورد) پیوند دارد. بُن این واژهها از مصدر «صیقل دادن، درخشان کردن» است. «کاسیتریت» (اکسید قلع) که در سفید کردن سفال کاربرد داشت از همین ریشه است. بدین ترتیب باید کمی در انتساب مستقیم «کاسه» یا «کاشی» به شهر «کاشان» تردید کرد و اشتقاق این هر دو را از منشأیی واحد دانست؛ منشأیی که با «درخشان کردن» به واسطۀ «زیر و زبر کردن» یا «باطن را آشکار کردن» نسبت دارد.
به تعبیر مولانا ظاهر خاک از آنرو پست شده که قصد کرده گوهری باطنی را مخفی کند. در این میان کسانی هستند که کاشفالسرند؛ یعنی میتوانند خاک را به اقرار وادارند. آنهایی که موفق شدهاند «جواهری» بسازند توانستهاند باطنی را آشکار کنند (برخلاف ضحاک که ظاهری را باطن کرد) و این نیازمند رهروی در راه اولیاء از آدم و سلیمان است. در اینصورت «کاس» ممکن است اشاره به مردمانی باشد که به نحوی در همین مسیر و رهروی همین راه بودهاند. به هر حال میتوان مطمئن بود که از دیرباز اشتغال اهل کاشان به میناگری و کاشی از گرایشات باطنی آنان جدا نبوده است.
سنگ لاجورد به لحاظ تاریخی در پیوند با همان ریشۀ «کاس»، دارای اهمیت است. یکی از معادن مهم کاشان «سنگ لاجوردست که به اصطلاح سلیمانی گویند» و خاندانی از ساداتِ کاشان به نام «لاجوردی» از قدیم الایام در کار استخراج این معدن بودهاند. امروز میدانیم که سنگ معدنِ کاشان، نه معدنِ لاجورد، بلکه معدن فلز کبالت است؛ واین سنگی بود سیاه که تنها با پختهشدن در کوره رنگ آن از سیاه به لاجوردی میگشت و همچون جواهرِ لاجورد درخشنده میشد.
همنشینیِ زر و لاجورد در معدن سبب شده چنین باوری پدید آید که:
«معدن لاجورد در حدود قریۀ قمصر، ملک سادات لاجوردی است. مشهور است که جد اعلای سادات در دامنۀ آن کوه گذشته، از همت سیادت خواسته که ای کاش این کوه طلا میشد. فی الفور از کرم خداوندی آن کوه طلا شده، سید تنگ سینه چون دید گفت کاش کور شود چشمی که چیز کم از خداوند کریم خواسته. چشم سید کور شد! بعد از کوری گفت ای کوه کاش بسوزی که چشم من بواسطه تو کور شد. همان ساعت کوه آتش گرفته، سوخت و سنگ او حالت لاجورد پیدا کرد».
اهل کاشان خصوصاً در پخت نوعی خاص از کاشی سرآمد بودند که به «دوآتشه» شهرت داشت. ظروف و کاشی «دوآتشه» طی دو آتشگیری (اکسیداسیون و احیا) در کوره پخته میشد. رویداد فیزیکی که در کوره دو آتشی روی میدهد بیگمان تبیینی معنوی نیز داشت. همانچیزی که سبب شده بود تکنیک ساخت سفال مینایی و دوآتشه به شهرهایی نظیر کاشان محدود بماند و پارهای از مراکز معروف سفالسازی مثل نیشابور هیچگاه رنگ مینایی نسازند.
شاید بتوان سرآمد بودن کاشان در ساخت کاشی دوآتشی را استعاراً چنین تبیین کرد:
سنگ [معدن] که در جوف لطف خداوند زر شده بود، بر اثر نافرمانی یا گناهی سوخته و تبدیل به لاجورد شده بود (اکسیداسیون: قوس نزول) و حال لاجورد بر اثر ابتلائات و رفتن در آتش باید دوباره به زر تبدیل و در واقع تلطیف شود (احیا: قوس صعود) و این همان اتفاقی بود که در کورۀ سفالگران باطنگرای کاشانی روی میداد: در کورۀ آنان محتویات فلزیِ خاکِ سیاه به کاشی زرفام احیا میشد.