پدیدآورنده: باوند بهپور، آذر امامی پری
قالی شیء عجیبی است. از جنس دیگر هنرهای دیداری نیست. نه تولیدش شبیه «تابلو»ست نه شیوهٔ مصرفش. شاید به همین خاطر است که «تابلو فرش» اینچنین دل به هم میزند. فرش، نقاشی نیست. تصویر هم نیست حتا. روبهرویش نمیایستند. درونش مینشینند. دربارهاش حرف نمیزنند. مصاحبت را شکل میدهد. حریم مجلس را میسازد. بر آن زندگی میکنند. بر فرش بار میآیند. ذوق بصری ایرانیان از فرش است. بر فرش بازی میکنند و زمانی بدونش ازدواج نمیکردند. فرش خودش اثاث خانه است. خودش خانه است؛ همانطور که زمانی واحد شمارشش هم «خانه» بود.
اگر نگارگری درباری است، فرش، خانگی است. اگر نگاره، مردانه بوده، فرش، زنانه است. ذهن زن ایرانی که در طول هزارهها مصور شده باشد میشود فرش ایرانی. فرش ایرانی، حافظه است: از مهرپرستی تا مشروطه؛ از هوشنگشاه تا ناصرالدینشاه؛ از میترا و آناهیتا تا قشقایی و شاهسون. اگر نگارگری لمحهای از نظم و شیطنت باشد، فرش ملغمهای از عقل و جنون است. در سرتاسر جهان کفپوشی زیباتر از قالی نیست. چشمی که به پایین بنگرد نمیتواند چیزی زیباتر از فرش ایرانی ببیند. این بیگفتوگوست.
فرش را چه طور باید دید؟ فرش را باید تماشا کرد؛ همانطور که باغ را تماشا میکنند. «تماشا» یعنی با هم راه رفتن. در قدیم، تماشای باغ را به راه رفتن در باغ و با هم حرف زدن میگفتند. فرش ایرانی را نمیشود در تمامیتش دید. همانطور که باغ ایرانی را نمیتوان. همانطور که معماری ایران را نمیتوان. همیشه بخشی از فرش زیر چیزی است؛ یا بر آن ایستادهاید؛ یا زیادی به آن نزدیکید؛ یا زیادی از آن دورید. فرش را صرفاً میشود تماشا کرد. میشود لمس کرد. فاصلهٔ مخاطب تا فرش هیچ است. زمان بخشی لاینفک از تجربة فرش است. مثل فیلم دیده میشود نه مثل عکس. ساخته شده تا سالها به چشم بیاید؛ تا یک عمر زیبا بماند. برای مصرف چند لحظهای نیست. گرافیکِ فرش یعنی چه؟ فرش ایرانی تصویر نیست.
بسیاری از فرشها باغ را تداعی میکنند؛ باغ بهشت را. اما بهشت را تصویر نمیکنند. فرش ایرانی تصویر چیزی نیست. آرزوی بهشت هم نیست. پلان بهشت است: پیشنهادی است که کاش بهشت ما این شکلی باشد. عرش نیست که به فرش آمده باشد، توصیهای است برای عرش. همانطور که فرشهایی چون فرش آرامگاه شیخ صفی، عیناً همان نقش آسمانهٔ بناست.
بهشت، از اساس ایدهای ایرانی بود. یونانیان بهشت نمیشناختند. اما ایدهٔ بهشت یک ایراد داشت: اگر بهشت هم مانند هر کمال دیگری ملالانگیز باشد چه؟ فرش ایرانی، رفع این ایراد است: قالی نقطهٔ مقابل ملال است. کمال زیبایی بیپایان و متکثر. تکثری بیپایان؛ حدی بر گوناگونی صورت فرش نیست. هر تصویری بالاخره در جایی حوصله سر میبرد: فرش ایرانی تصویر نیست.
فرش ایرانی، ذخیرهٔ جانمایهٔ ایران در قالب نقش است. نقش، فرم نیست. رنگ هم نیست صرفاً. نقش، همان لحظه و مکانی است که چشم دست از تجزیه کردن برمیدارد. از نخکش کردن شکلها دست میکشد. بافتن هم دیزاین کردن نیست. یک تصمیم مداوم است؛ تصمیمی در هر گره. بافنده هم چاپگر نیست. یک فرمانبر صرف. قالی هم محصول دیزاینر نیست.